من عقابی بودم

خــط خـــطــی هــای یــک پــســر روانــی
من عقابی بودم

 من عقابی بودم


که نگاه یک مار، سخت آزارم داد

بال بگشودم و سمتش رفتم

از زمینش کندم

به هوا آوردم

آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد

در نوک یک قله، آشیانش دادم


که همین دل رحمی، چه بروزم آورد


عشق، جادویم کرد

زهر خود بر من ریخت

از نوک قله زمین افتادم

تازه آمد یادم،


من عقابی بودم...



نظرات شما عزیزان:

ﻣﺠﯿﺪ
ساعت2:08---8 ارديبهشت 1394
ﺯﯾﺒــﺎﺑـﻮﺩ

ویانا
ساعت0:07---25 فروردين 1394
دخترک رفت ولی زیر لب این را گفت"او یقینا پی معشوق خودش می اید "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود "مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد"
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






سنجـآقــــ :

{ یک شنبه 23 فروردين 1394برچسب:,.1:39.AdMiN }
خــــط خــــطـــی هـــای یـــک پـــســـر روانــــی