طناب دار جلو چشام یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام رفیقام قاطی دشمنام، نمیشه تشخیص دادشون از هم مثل ضربه هایی که زده بودم نا منظم و پشت سر هم میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر نگاهش قفل تو چشام خالی میشه زیر پاهام یکم سر و صدا تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــام
تو رفتیو من موندمو یه خاطره
محاله این روزایه بد یه لحظه هم یادم بره
تو رفتیو من موندمو یه قابه عکس
تصوره نبودنت منو شکست
یه خونه و یه دلهره تو نیستیو دلم پره
یه خونه و یه حادثه
یه دستی که به عکس تو نمیرسه
یه حادثه یه انتخاب
یه خاطره که رفت تو قاب
یه خونه و چشایه خیس تو نیستیو
کسی برام مثه تو نیست
گریه میکرد گرگ...
وقتی دید سگ به خاطر تکه استخوانی لگد های چوپان راتحمل میکرد...!
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس بیمار در کما رفته
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب !
گاهی بهتر از هر حرفی،بی صدا رفتنه !!
از این نوشته ها ساده نگذرید !! اینارو یه دل نوشته !!
وصیت نامه یک عاشق:مرا بعد از مرگم در تابوتی سیاه رنگ بگذارید که همگان بدانند که هرچه سیاهی بود من کشیدم،چشمانم را باز نگاه دارید که همه بدانند که هنوز عشق در قلبم میتپد، دستانم را بیرون از تابوت بگذارید که همه بدانند که من هیچ چیز باخودم از این دنیای بی وفا نبردم ،در آخر اینکه یخی بر قبرم بگذارید که به جای معشوقم بر من بگیرد وبر سنگ قبرم بنویسید: ((عاشقان خفته اند در این خلوت))
باگرگهاگشتم، باببرهاخوردم، باشیرهانعره کشیدم وشب باکفتارهادربیابان خوابیدم؛ ولی افسوس... عاقبت، خودم شکار خرگوشها شدم!!!
چادر (مشکی) ات برایت مصونیت میاوردبانو...
چون گرگ ها هنوزهم در پی (شنل قرمزی) هاهستند...
گرگ روزگار بودم,